HBTM

این یک جمله ی خبری غمگین است...

ادامه مطلب ...

شراکت

پیش از این نوشته بودم جشنی که برگزار کردیم نقطه ی عطفی در زندگی من بود،چند هفته قبل با خودم فکر کردم بعد از جشن،گروهی چهار نفره از ما هرگز طاقت دوری از هم را نداشته و در بسیاری از مسائل همواره در کنار هم ایستاده ایم،چه خوب اگر میتوانستیم از این طریق کسب درآمدی هم داشته باشیم!

چند روز بعد از آن جرقه و مطرح کردنش با یکی از رفقا و استقبال او،بطور اتفاقی شرایط ایجاد فروشگاه کارت شارژ به دستم رسید و بعد از خواندنش گفتم چه خوب،میتواند شروعی تفننی برای کار اصلی باشد...با دیگر دوستان هم قضیه را مطرح کردم و بعد از استقبال آنها برای شروع کار وارد فاز "دو دوتا چهارتا" شدم،در این فاصله و هنگام مردد بودن برای چگونگی آغاز به کار ایمیلی به دستم رسید که نشان میداد دودوتا دقیقا میشود چهارتا،حتی بیشتر!
نتیجه شد سایتی با نام www.tiztaz.ir که در لینک های سمت راست وبلاگ مشاهده میکنید...از این به بعد کارت شارژ های خود را از این سایت تهیه فرمایید و در صورت وجود هرگونه ایراد،دسترسی شما به صاحب سایت تضمین شده است،همینجا مرا به صلابه بکشید حتی!


پ.ن:منتظر اولین خریدار غیرخودی هستم تا برای شروع،کارت شارژی بعنوان هدیه برایش ارسال کنم...اینم از بازاریابی به روش تطمیع از جانب ما!! 

چهارمی برای فراموش نشدن!

تنها نشسته ام در اتاق...لیوان چای با بخار رقصنده اش در مقابلم روی میز است،شبیه نویسنده ها شده ام!!

ادامه مطلب ...

غرق شد

ته میکشی...نه دور ازذهن،اما ناگهانی! بعد زخم میخوری،تازیانه از چپ و راست،میزنند و میرانند و کاش غریبه بودند! که از هر آشنایی آشناتر و از هر صمیمی ای صمیمی ترند! آخ نمیگویی،به روی خود نمی آوری فقط گاهی،گاهی شب هایت سحر نمیشوند و سحرهایت را شوقی نداری...گاهی،فقط گاهی از هر خسته ای خسته تری و از هر تنهایی تنهاتر و روزت به قدری کش می آید که از عمرت به قدر سال کم میکند!

میدانی،کاسه ی صبرت را که دستکاری کنی،که عمیق تر کنی،فقط یاد میگیری چطور جلوه ی بیرونی ات را حفظ ظاهر کنی اما از درون مینشینی کف کاسه ی عمیقت و غم ها شرشر میریزند روی سرت...دقیقا همان وقت است که احساس میکنی هیچ شادی ای از غمت کم نمیکند و هیچ غمی از کف ظرف پایینترت نمیبرد!

رسیده ام به همان بی تفاوتی...به همان مرحله که اتفاقات زندگی برایت مصداق عینی "این نیز بگذرد" میشود!

توضیح کامل نداریم...بسنده کنید به عمق ظرفی که عمیق شدنش را به چشم دیده اید و تصور کنید انسانی که ته ظرف چمباتمه زده،بی تفاوت و لمس شده از درد،خیره به روبرو!

هم قطار(1)

سوار قطار شدن و هم مسیری و نه لزوما هم مقصدی با یه عده آدم که برای بار اول و شاید آخرین باره که میبینیشون جذابه...خصوصا وقتی همون ابتدا سر صحبت ها باز میشه و از هر دری جسته و گریخته صحبت میکنی...حتی تر گاهی وقتا یه سری محدودیت ها به واسطه ی معماری کوپه ها از بین میره و موقع صحبت با هم مسیر ناشناخته ت فارغ از هر بند و رها از هر قید میشی...بدون کفش،گاه پاها روی تخت روبرو،گاه زانو در بغل و گاه دراز کشیده بر روی تخت!

ادامه مطلب ...